سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقدیم به لیلای بی همتا


ساعت 3:56 عصر دوشنبه 86/12/20

این وبلاگ هدیه من به دختری کاملا مغرور ولی دوست داشتنی

 

 

 


¤ نویسنده: محسن

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:51 عصر دوشنبه 86/12/20

                                                                                     

بســـــــم  ِ اللهِ الرَّحمــــــن ِ الرَّحیــــــــــم

 

یا مُقـلبَ القُـلوب ِ وَالاَبصار

 

یا مُدَبرَ اللیـــــل ِ والنَّـــهار

 

یا مُحَوِل الحُـول ِ و الاَحوال

 

حَوِّل حـــالِنا اِلـــی الاَحسَـــــــن ِ الحـــال

 

 

 

 

   

 

بهار رسید بدون آنکه هجرت پرندگان را دیده باشم و خش خش برگها را در گوش کسی نجوا کنم.

 

بهار رسید و زیباترین شکوفه های عشق بر دلهای عاشقان جوانه زد.

 

پائیز کوچ کرد و تو بهان? آن بودی! تو آمدی! چرا نیامده رفتی؟

 

و دغدغه های دائمی و دلبستگیهای عصر عشق را با خود بردی!

                

بمان !! تو که آمدی ، میدانی؟ تنهایی من دست آویزی شد برای دلم!!

 

و من همیشه برای دلتنگی ام کاغذ را بهانه کردم !

 

بهار آمد و تو هم آمدی. می دانی که تو خاطره انگیزترین قص? این فصلی؟

 

بمان !! چرا باز باران را بهانه کردی تا به شهر ابرهای کاغذی برگردی! بیا و مرهمی باش بر روح خست?

 

من ، بر من ببار! کویر دل من خود تشن? این باران است!

                                                     

ببین خسته ام ، خسته از تکرار، از بودن ، از رفتن ، حتی از رفتن !!

 

خسته از عشق ، خسته از هر چه رنگ تعلق دارد!

 

در خلوت تنهایی های رنگ و رو رفته ام پس کجایی؟ تو کجای این رنگین کمان غم رنگ منی؟

                                                   

باران ، سکوت ، شب ، تنهایی ، شعر، پاییز ، ....!! بهار کو؟

 

پس بهار را کجا پنهان کردی ؟ آمدی ، با خود بردی؟ یا نیامدی و هنوز نیاوردی ؟

 

میخواهم بهار را به تو بسپارم ! تا جوان? دلت را به عشق آن پیوند بزنی.

 

بشنو! شنیدی؟ آواز ناودان ها ، رقص شبنم روی برگها ؟

                           

آه ... باران آمد ، گفتم نرو باران را بهانه نکن !!

 

گفتم بمان در شهر دلتنگی های من ، من خود به باران اشکت نیاز دارم !!

 

بغضم را می شکنم چون باران با من هم صداست.

 

کاش این روزها می رفتند ، اینها مسافران غریبند ، من نمی شناسم آنها را !

                                     

کاش زمان می ایستاد ، نه نه !!  کاش زمان به سرعت می گذشت ، من این روزها را نمی خواهم.

 

می روم باز در باغ شعرهایم ، همان جا که دلتنگی هایم را از بهر کردم ،

 

می روم در قالب خیال خود تا رسیدن بهار می مانم!

 

تو هم زود بیا !! باران آمد !! پس دیگر باران را بهانه نکن ....!!

                                                    


¤ نویسنده: محسن

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:46 عصر دوشنبه 86/12/20

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو در کنار من بشینی؟..... محال بود

هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشم های تو محتاج بال بود

سیب درخت بی ثمر آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود

یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

حالا شکست وای صدای وصال بود

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خیال تو بودم حلال بود



¤ نویسنده: محسن

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:44 عصر دوشنبه 86/12/20

یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شب هایی که برایت شعر می سرودم به یاد آن شب هایی که ستاره ای پیدا کردم و اسم تو را روی آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم ، ولی هیچوقت صدایی از تو نیامد . بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام و آلبوم خاطراتت را ورق می زنم . گله ای ندارم برای تنهایی ها و اشک هایی که تو را صدا می زنند . تو بگذر و برو برای همیشه با همان چتری که از زیر بغض باران می گذرد . و من سوختن و ساختن را انتخاب کرده ام و باز هم موردی نیست و باز بغض ها می شکنند و ما در اشک خود را پیدا می کنیم . راست می گفتی من همان عروسک تنهایی های تو بودم


 

 


¤ نویسنده: محسن

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:42 عصر دوشنبه 86/12/20

                                                                            

                 .
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،

در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های

عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن

دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.
ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد

از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم
...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛

ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی
...
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود
.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین

من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم

کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...

 


¤ نویسنده: محسن

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
1670

:: درباره من ::

تقدیم به لیلای بی همتا


:: لینک به وبلاگ ::

تقدیم به لیلای بی همتا

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::